بست فایلز

این سایت به منظور گذاشتن برترین مطالب و آموزشها راه اندازی شده است. در صورتی که از محتوا ومطالب ما راضی نیستید میتوانید از قسمت تماس با ما پیشنهاد و یا انتقاد خود را مطرح کنید. همچنین با شرکت در نظرسنجی سایت نیز میتوانید نظردهید.

اگر به یک وب سایت یا فروشگاه رایگان با فضای نامحدود و امکانات فراوان نیاز دارید بی درنگ دکمه زیر را کلیک نمایید.

ایجاد وب سایت یا
فروشگاه حرفه ای رایگان

نظرسنجی سایت

آمار سایت

نظرسنجی سایت

قیمت فایل های فروشگاه را چگونه توصیف میکنید؟

اشتراک در خبرنامه

جهت عضویت در خبرنامه لطفا ایمیل خود را ثبت نمائید

Captcha

آمار بازدید

  • بازدید امروز : 19
  • بازدید دیروز : 43
  • بازدید کل : 175353

بغض تاریخی


بغض تاریخی

به نام خالق یکتا

 

نویسنده : فردین .ق

فصل اول

 

-اه بچه ها ساکت شید دیگه .نوبت مهرشاد

صداموصاف کردمو گفتم :خب من چی بگم خاطره ای ندارم که

محمود-نه بابا. تو خاطره نداری؟تو که کمپانی خاطراتی

-آخه می دونید من مثل شما نبودم که .من آروم بودم سر به زیر بودم

صدای داد و هوار بچه ها بالا رفت و هر کدوم یه چیز می گفتن

محمود-همین الآنم از دستت همه عاصی ان اون وقت می گی خوب بودی

علی-یاالله بگو دیگه ماها تعریف کردیم

-آخه همچین می گید از بچگی هات تعریف کن انگار من چند سالمه .21 سالم هم هنوز نشده

آرمین-بگو دیگه مهرشاد

نگاه اندر فصیحی بهشون کردمو گفتم :حالا چون اصرار می کنید چندتا رو میگم

محمود رو مبلی که نشسته بود دراز کشید و گفت: منتظریم

-هیچی بابا بچه بودم همه منو سرکرده ی شیطونا و خرابکارا و هنجار شکنا و...صدا می کردن . کلا اخلاق نداشتم

آرمین-حالاهم نداری

-نمی گما

علی-آرمین غلط کرد حالا بگو

آرمین-خودت غلط کردی

محمود سر جاش نشست و گفت:بذار بگه دیگه .بگو مهرشاد جون

آرمین-بگو دیگه .ادامه بده

-آره دیگه .از درو دیوار می رفتم بالا .هیچ جارو سالم نمی ذاشتم .اگه کسی بوسم می

کرد تو همون عالمه شش هفت سالگی می خوابوندم تو صورتش .آخه از این کار بدم میومد

و میاد.پسر عمومو خیلی اذیت می کردم اشکان و می گما .اون خیلی چاخانی بود می گفت می

تونه از 15 تا پله ای که تو راه پله داشتیم بپره منم که کاملا میشناختمش اینقدر تو

گوشش خوندم وگولش زدم که پریدو دستو پاهاش شکست البته خدا خیلی بهش رحم کرد.اونا یه

مدت با ما زندگی می کردن تا عموم خونشو بسازه بخاطر همین خیلی وقتا حالشو می گرفتم

.یه بارم از پله ها هولش دآدم پایین که چونش شکست

علی-الآن رابطه ت باهاش چطوره؟

-کارد وپنیر .برعکس من اونه .دنباله پارتی و هزار تا کوفت و زهرمار.

محمود-خوب ادامه ش

-آره دیگه کارایی می کردیم و خوش بودیم .اما اشکان دیوونه و بی فکر بود.مثلا اونموقع ها جوجه فروشی ها کفش و کیف می گرفتنو جوجه رنگی می دادن .یه بار که هیچکس جز منو اشکان و خواهرش نهال که کوچیکه تو خونه نبود کفشای مهمونی و تازه ی مامانشو بردو ب جاش یه جوجه قرمز رنگ خرید که حسابی کتک خورد اما من با اون جوجه بازی می کردم!آخرشم جوجه رو کلاغ برد که ما تا چند روز عزادار بودیم و من تیرکمون درست کردم تا اگه دیدمش بزنمش .نهال خواهر اشکان خیلی کوچیک بود اونوقتا من 6 سالم بودو اون 3سالو خرده ای .تو حیاط خونمون مامان بزرگم خیار کاشته بود اون همیشه می رفتو خیارارو می کندو می خورد من اصلا نمی کندم تا بزرگ شن اما اون همونجوری کوچیکشو می کندو می خورد اتفاقا گوشه ی دیگه ی حیاط هم فلفل کاشته بودیم که یه بار با اشکان که خودشم دیگه عاصی شده بود نقشه کشیدیمو لای بوته های خیار فلفل گذاشتیمو اونم تا دید برداشتو خورد داغون شد در حد مرگ .کل صورتش قرمز شدو دهنشو دیگه نمی تونست ببنده !

علی-خیلی دیوونه ای

یه چشمک بهش زدمو گفتم:کجاشو دیدی.اینو گوش کن .......یه روز بی کار بودمو تو حیاط

زیر درخت سیبمون نشسته بودم رو خاکا.حیاطمون بزرگه چند نوع درختو...اینا توش داریم

محمود دیده .آره می گفتم اونجا نشسته بودم که دیدم حوصله م سر رفته .نهال یه گوشه

نشسته بودو مورچه می کشت .یهو یه فکر شیطونی تو ذهنم افتاد که فورا اجراش کردم

.رفتم کنارشو گفتم نهال. اون با لبای جمع شده بهم نگاه کرد چون باهام همیشه قهر

بود.یه مورچه تو دستم گرفتمو بردم سمت دهنمو مثلا خوردم بعدشم ملچ مولوچ کردم .با

دهن باز به من نگاه می کرد .دوباره این کارو الکی تکرار کردمو گفتم :اووم خوشمزه س

به خودش اومدو یه مورچه برداشتو گذاشت تو دهنشو خورد ! انگار خوشش اومده بود چون

تکرار می کردو چندتا پشت سرهم خورد.به شک افتادم نکنه واقعا خوشمزه س می خواستم

امتحان کنم که چندشم شد.ناگفته نمونه که تا یه مدت دیگه جلوی نهالو هیچکس نمی تونست

بگیره و یه پا مورچه خوار شده بود

آرمین-اه حالم بد شد

محمود-مهرشاد خیلی پست بودی ها

علی –هیس بقیه شو بگو

پرتقال تو بشقابمو پرت کردم سمتشو وقتی گرفت گفتم: خسته نشی یه موقع.دیگه چی بگم

همه پته متمو بیارم رو؟خسته شدم بابا شماها که هرکدوم یه خاطره گفتید حالا من خیلی

گفتم

ازجام بلند شدمو کوله مو از رو مبل برداشتمو رو به بچه ها گفتم :بچه ها من دیگه برم

محمود-بمون دیگه مهرشاد یه چیز دور هم می خوریم

جلو آینه ایستاده بودمو درحالی که باموهام ور می رفتم گفتم:نه برم اگه مامانم بفهمه

به جای درس ور ور زدم دیگه نمی ذاره بیام پیشتون

علی از جاش بلند شدو گفت-بازم بیا پیشمون

رفتم جلو باهاشون دست دآدمو گفتم:تا ببینم چی می شه .موقعیت جور شد حتما میام

انقدر ترافیک سنگین بود که بفهمم دیر میرسم خونه .هوا کمی خنک شده بودشیشه رو بالا

کشیدمو ضبطو روشن کردم وبا صدای پایین تنظیم کردم

آغاز یک سفر بود وقتی نفس کشیدیم

با هر نفس هزار بار به سوی مرگ دویدیم

تو این قمار کوتاه نبرده هستی باختیم

تا خنده رو ببینیم از گریه آینه ساختیم

*

فرصت همین امروزه برای عاشق بودن

فردا می پرسیم از هم غریبه ای یا دشمن

ای آشنای امروز عشق منو باور کن

فردا غریبه هستیم امروزو بامن سر کن

فصل دوم

-مهرشاد کجا میری؟

-می رم سفر

ساناز مجله شو رو میز گذاشتو با چینی که رو پیشونیش نشسته بود ادامه داد : بی خود

.لازم نکرده بری .از اون موقع بابا رفته دنبال کاراش خیلی سرخود شدی

-منم می خواستم با بابا برم ولی منو نبرد

ساناز-آخه اون می دونه اگه تو بری اونور دیگه برنمی گردی

اعصابم داشت تحریک می شد سعی کردم صدامو روش بلند نکنمو گفتم: با خودش می رفتم با

خودشم برمی گشتم

از رو مبلش بلند شدو در حالی که ظرف میوه شو به سمت آشپزخونه می برد گفت: همین که گفتم لازم نکرده بری

چمدونمو به دیوار چسبوندمو پشت سرش راه افتادم: سانی خواهش می کنم بذار برم .می

خوام برم شمال می دونی که شیطنت نمی کنم .اینجا نفس کشیدن برام سخته

ساناز چشم غره ای به من رفتو گفت: برای چی نفس کشیدن برات سخته؟؟می شه به من تفهیم

کنی؟؟

صندلی میز غذاخوری رو کنار کشیدمو روش نشستمو سرمو رومیز گذاشتم

ساناز با ناراحتی گفت: آخه من تنها می مونم داداشی

نفس عمیقی کشیدمو درحالی که هنوزم سرم رومیز بود گفتم: تو که امیر سجادو داری .به

نامزدت بگو این یه هفته پیشت باشه .اونم که از خداشه

سرمو از رومیز برداشتمو به قیافه ی شیرین ساناز خیره شدم که داشت فکر می کرد بالاخره

بعد از یه لبخند کوچولو گفت:قبوله

-نه من دیگه نمی رم

-خب چرا؟

-چون تو افکار پلیدی رو پرورش دادی

ساناز نصفه ی آب تو لیوانو به صورتم پاشیدو گفت: منحرف

ازجام بلند شدمو صورتمو پاک کردمو صورتشو بوسیدم وگفتم : پس من رفتم

-کی برمی گردی؟

-خبرت می کنم

خوشبختانه جاده اونقدری شلوغ نبود که خطر آفرین باشه به گفته های ساناز گوش کردمو

سرعت ماشینو به حد تعادل رسوندم .اینجا راحت می تونستم نفس بکشمو زندگی کنم .ولی با

این وجود دلم برای ساناز تنگ می شد.کنار یه قهوه خونه ی توراهی نگه داشتمودر حالی

که می لرزیدم به سمت درورودیش رفتم .وقتی در روباز کردم گرما تو صورتم خوردو احساس

خوبی بهم دست داد.

شیر کاکائو و کیک خامه ای سفارش دآدم و مشغول بازی کردن با انگشتام شدم و در همون حال میزای دیگه رو دید می زدم تا ببینم آدمای اطرافم چه جوری ان.معلوم بود بیشتری ها تنهانو یا تعطیلات دانشگاهیشونه یا برای کار میان ومی رن.نفس عمیقی کشیدمو از پیرمردی که سفارشاتمو رومیز می چید تشکر کردم.

صدای جروبحث از سر یکی از میزا باعث شد لیوان شیر کاکائو مو رو میز بذارمو مثل بقیه

بهشون نگاه کنم

-آخه مرد تو نگفتی با اینکارت زندگیمو فلج می کنی ؟بچه هام گشنه ن .بدبختی از همه

جاداره برام می باره

مرد دیگه-صداتو ببر عوضی جفنگ.به من چه ؟ می خواستی قرضتو پس بدی.حالا که ندادی بایدم خونتو می گرفتم

صاحب قهوه خونه به سمتشون رفتو گفت: برید بیرون .اینجا جای دعوا نیست

مردی که خونه ی اون یکی رو گرفته بود کاپشنشو پوشیدو به سمت در رفتو گفت: کار من

قانونی بوده خونتم برنمی گردونم

صدای روشن شدن ماشینی به گوشم خورد و فهمیدم که اون مرد رفت

مرد دومی با سرافکندگی از جاش بلند شدو در حالی که می خواست از در بیرون بره صاحب

قهوه خونه گفت: پول چایی ها رو حساب کن بعد برو

بنده خدا با نگاه زاری به صاحب قهوه خونه نگاه کردوتو جیباش دنبال پول گشتو بالاخره

از جیب شلوار مندرسش یه هزاری مچاله شده درآورد و بعد از حساب کردن رفت

دیگه از گلوم چیزی پایین نمی رفت بغض کرده بودم مثل همیشه .مثل وقتی که مامانم

جلو چشمام پر پر زد.مثل وقتی که بابام به خاطر پول و تجارت به این کشور اون کشور می

رفتو تنهام می ذاشت.مثل وقتی که فهمیدم چه مرضی دارم

از جام بلند شدمو به سمت میز صاحب قهوه خونه رفتم تا پولو حساب کنم ازش بدم اومده

بود البته اون مقصر نبود پول چاییش رو گرفت اما خودم می دونم که دیگه تا آخر عمرم پامو تو این قهوه خونه نمی ذارم.یه تراول 50 گذاشتم جلوشو گفتم خورد ندارم و به سمت در رفتم

صاحب قهوه خونه-آقا باقی پولتونو بگیرید

-بمونه پیشتون

صاحب قهوه خونه-این خیلی زیاده

در حالی که در چوبی قهوه خونه رو باز می کردم گفتم: داشته باش هرکی مثل اون آقا

نیازمند بود با این پول باقی مونده حساب کنو ازش چیزی نگیر

بدون اینکه منتظر باشم ببینم چی می گه از درزدم بیرونو ریموت ماشینمو زدموحرکت کردم

.همون مرد فقیر در حالی که می لرزید از کنار جاده راه می رفتو هرچند لحظه یه بار عقبو نگاه می کرد تا ماشینی چیزی گیرش بیاد که با این جاده خلوت امکانش کم بود.دلم براش سوخت .کنارش نگه داشتمو گفتم: آقا سوار شید

در حالی که برفو از رو کلاه کاموایی قهوه ای رنگش می تکوند و از دهنش بخار بیرون میومد گفت: می مونم پسر جان تا اتوبوس بیاد

-بیا سوار شو پدرجون .مسیرمون یکیه

وقتی دید اصرار می کنم لباساشو تکوندوبا خجالت سوار ماشین شد.

-دستت درد نکنه پسرم .زنده باشی همیشه

-خواهش می کنم

مرد دوباره به جاده خیره شد .می خواستم از مشکلاتش بگه .بگه تا بهش دلداری بدموبگم

هرکسی یه مشکلی داره .بهش بگم که منی که پولو ثروتم زیاده چه مشکلایی دارم.نفس حبس

شدمو بیرون دآدمو وقتی دیدم چیزی نمی گه گفتم: پدرجون من مشاجره تون رو با اون آقا

شنیدم

با نگاه نگران بهم خیره شدو چیزی نگفت

دوباره ادامه دآدم :الآن کجا زندگی می کنید؟

بازم چیزی نگفتو آه کشید.انگار دوست نداشت حرف بزنه سکوت کردمو سعی کردم دیگه سؤالی

ازش نپرسم

نمی دونم چقدر گذشته بود که گفت:خونه برادر زنم هستیم.سرمون منت می ذاره.درآمدی ندارم قبلا یه طبقه از خونمو می دآدم اجاره تا پولی دربیارمو حقوق بازنشستگی می گرفتم اما الآن فقط همون حقوق رو دارم

-چرا از اون آقا قرض گرفتید؟شما که می دونستید نمی تونید پس بدید

آهی کشیدو گفت:دخترم تومور مغزی داشت .پولی نداشتم ازش قرض خواستم اونم داد.دخترمو

عمل کردیم اما برای همیشه رفت .صداش بغض آلود شده بودودوباره ادامه داد:اونم چند وقت پیغام می داد که پولمو بده .نداشتم .گفت می ندازمت زندان .رفت کلانتری قانونی عمل کرد خونمو گرفتنو دادن بهش

نفس عمیقی کشیدمو گفتم:برای دخترتون متاسفم

چیزی نگفتو با انگشت پینه بسته ش اشکشو پاک کرد

منم گریه م گرفته بود ماشینو یه گوشه پارک کردمو روبهش گفتم: من یه ویلا دارم

.اونجا کسی نیست که ازش مراقبت کنه سال تا سال به زور می رم اونجا و هر بار کثیف

و خاکی یه .اگه شما قبول کنید اونجا برام کار کنید یه عمر ازتون متشکر می شمو حقوق خوبی هم می دم

چشمای مرد پر از اشک شدو فورا پاک کرد:من نمی دونم چی بگم .شما دارید به من ترحم می

کنید.من دوست ندارم

-نه این ترحم نیست من واقعا نیاز به کسی دارم که از خونه محافظت کنه

-این همه مدت خالی بوده حالا چرا می خواید پولتونو هدر بدید؟

در حالی که ماشینو روشن می کردم گفتم:من به پول نیاز ندارم .می خوام با خودم این همه رو خاک کنم ؟؟

دیگه چیزی نگفت اما دستای چروکیده ش رو رو دستام گذاشتو با صدای گرفته ای گفت

:ممنونم پسرم

 

فصل سوم

 

هوای شمال روحمو آروم می کرد.ضبط رو خاموش کردمو به صدای بچه های آقا فرخ که از

پایین میومد گوش دآدم

-اییه حامد بده من اون سیب زمینی رو .باید خردش کنم

-نمی دم نمی دم .اگه تونستی منو بگیری بهت می دم

-بابا حامد اذیتم می کنه .نمی ذاره کار کنم

آقا فرخ-حامد خواهرتو اذیت نکن .برو به درسات برس

از رو تخت بلند شدموبه سمت حموم رفتم .

امروز باید بچه های آقا فرخ رو می دیدم .هر

بار که می رفتم پایین اونا خودشون رو قایم می کردن.

*********************

در حالی که سس رو سالآدم می ریختم رو به مینو خانوم همسر آقا فرخ گفتم: مینو خانوم

برید به بچه ها بگید بیان باهم غذا بخوریم خسته شدم از بس تنها غذا خوردم.خب منم

دل دارم

مینو خانوم با لبخند گفت: بچه ها خجالت می کشن آقا مهرشاد.تازه اینجوری پررو می شن

چنگالمو تو بشقاب گذاشتمو گفتم :تا نیان منم چیزی نمی خورم

به حالت قهر دست به سینه نشستمو سرمو پایین انداختم

مینو خانوم گفت: وای خاک بر سرم .آقا شما دیگه بزرگ شدید لج و لجبازی برای چی می

کنید

صدای آقا فرخ رو شنیدم که گفت:چی شده مینو

مینو خانوم-آقا قهر کرده می گه بگید بچه ها بیان باهم غذا بخوریم

در حالی که سرم پایین بود گفتم: هم بچه ها هم شما

آقا فرخ خندیدو گفت: اینجوری که زشته آقا

-گفتم که اگه نیایید منم نمی خورم

بالاخره کوتاه اومدنو منم سرمو بالا آوردم .مینو خانوم هول هولکی وسیله های غذا رو

اضافه کردو آقا فرخ هم با بچه ها اومد تو سالن

آقا فرخ-دیگه ببخشید آقا

در حالی که لبخند رو لبم نشسته بود از جام بلند شدمو گفتم: معرفی نمی کنید؟

آقا فرخ گفت: این حامده

-آقا فرخ اجازه می دید خودشون بگن؟؟

-چشم آقا

-آقا نه مهرشاد

آقا فرخ دیگه چیزی نگفت:به قیافه ی حامد نگاه کردمو به سمتش رفتم وباهاش دست دآدم

من مهرشآدم 21 سالم نشده هنوز .شما چطور؟؟

کمی نفس گرفتو گفت: منم حامدم 14 سالمه مدرسه می رم

-خوشبختم

خنده ی نمکینی کردو گفت:منم

به پسر بچه ای که کنارش ایستاده بودو پاهای حامد رو گرفته بود نگاه کردمو گفتم: شما

چی کوچولو؟

با لهجه ی بچه گونه ای گفت: مینا

-چی؟مینا!!

حامد گفت:نه می گه نیما .مینا خواهرمه که مرده

-متاسفم

به دختری که پشت سرشون ایستاده بودو سرش پایین بود گفتم :خانوم فقط شما موندید

همون طور که سرش پایین بود گفت: دریام

-خوشبختم دریا خانوم اونوقت شما چندسالتونه؟

-18سال .دیپلممو گرفتم

سرشو آورد بالا وبه چشمام نگاه کرد .مسخ شدم .قیافه ش رؤیایی بود .مثل یه پری .تمام

تلاشمو به کار گرفتمو رومو ازش گرفتمو گفتم:بفرمایید غذا بخوریم که من مردم از

گرسنگی

· انگار دیوونه شدم چرا خوابم نمی بره.خسته شدم ازبس تو جام غلت خوردم .بالاخره راضی

شدمو با حرص پتورو از روم برداشتمو چراغ خوابو روشن کردم.اما چند لحظه بعد دوباره

سردم شدوپتو رو روخودم کشیدم.از روعسلی کنار تختم کتابمو برداشتم تا بخونم بلکه

خوابم بگیره .بدبختی اینه گوسفندی هم نیست که بشمارم تا بخوابم

کتابی که داشتم می خوندم انقدر سرگرمم کرده بود که به جای اینکه خوابم بندازه از

خواب منو پروند!

درمورد وهابیت بود.یه فرقه ی قدیمی مخالف اسلام.چه چیزای چرتو پرتی توش نوشته

بود.هم از حرفای مزخرفشون خنده م می گرفت هم حرصم در میومد.جالبه که عربستانی ها

بیشترشون وهابی ان! اونا می گن شیعه ها ویهودی ها مثل همن!و اینکه ایرانی ها توی

اذان اسم امام خمینی رو هم می برن اونم قبل از اسم اعظم پیامبر!همون شعار رو تو

کتاب نوشته بود که می گه :الله اکبر خمینی رهبر.....

خیلی مسخره س .برای اینکه یه مشت اراجیف تحویل اینو اون بدن چه دروغایی که نمی گن.

وقتی که کتابو تموم کردم صبح شده بود.با حرص کتابو یه گوشه انداختم و از جام بلند شدم تا برای اولین بار نماز صبحمو قضا نخونم!بعداز تموم شدن نماز تنها این سؤال تو گوشم می پیچید .آیا من مسلمانم؟من خیلی کارا می کنم البته منهای مشروبات و سیگار و اینا .اما مقید هم نیستم .اگه کمی سست تر بودم مطمئنا برای رفع دردام مشروبات هم مصرف می کردم .اما حداقل چیزی که می دونستم این بود که خدا جای مشروب و سیگار برای آرامشمون چیزای دیگه ای گذاشته و اونا پاکن و اینکه مشروبات فساد رو زیاد می کنه و مغز و مختل می کنه .

چشمامو از پنجره ی اتاقم گرفتمو جای نمازمو جمع کردموبا آرامش روتختم دراز کشیدم

***

-حامد اون بچه رو ول کن بیا ببین چی برات ساختم

حامد موشک کاغذی نیما رو بهش دادو به سمتم اومد

حامد-یه تیر کمون

-اوهوم

-تا حالا چیزی شکار کردی؟

-آره

-چی؟

-آهو

-راست می گی؟

زدم تو سرشو گفتم:نه و ادامه دآدم وای من چه پسر شیرینی ام!!

حامد دماغشو جمع کردوگفت:بی نمکی نه شیرین

-خیلی بی ذوقی پسر به این باحالی تا بحال دیده بودی؟

-تو اولیشی

دماغشوکشیدمو گفتم:می دونستم غیر اینم چیزی نبود که بگی

حامد-من برم درسامو واسه فردا آماده کنم

-کمک خواستی هستم

-ممنون آقا مهرشاد

- داری میری درم باز بذار. بذار هوای اتاقم کمی عوض شه

باید حالا چیکار می کردم؟شونه هامو با بی قیدی بالا انداختمو گفتم می خوابم!اما

زودی منصرف شدمو تصمیم گرفتم کمی به نوشتن کتاب باقی مونده وداغونم برسم دوست داشتم

وقتی تمومش می کنم همه ی دنیا صدامو بشنوه می خواستم بترکونم می خواستم فریاد بزنم

اما دهنمو بسته بودن

سررسیدم رو که توش کتابمو می نوشتم باز کردمو دوباره به عمق کلمات از پیش نوشته شدم

رفتم

زمان به تندی گذشت مثل همه ی وقتایی که به زمان نیاز داری ودیگه زمانی وجود نداره

وباصدای حامد که می گفت شام حاضره دست از کار کشیدم

بدنم گرفته بود دوست داشتم برم دوش بگیرم اما نمی خواستم بعدا تنهایی غذابخورم

.لباسامو مرتب کردمو روبروی آینه ایستآدم .پریشب برای دریا خواستگار اومده بود آقا

فرخ مردد بود اما اون پسر به دل مینو خانوم نشسته بود.پشت سر هم آه می کشم چون اگه

منم خوب بودم می تونستم دریا رو تا ابد پیش خودم نگه دارم .از جلوی آینه کنار رفتمو

بغضمو که هیچوقت تبدیل به گریه نشده بود فروخوردم .فضای شام صمیمی تر از روزای دیگه

بود می دونستم دریا جواب مثبت داده .خوبه تو این مدت یاد گرفتم نذارم دلم عاشق

و سرکش بشه و فقط در حد خوشم اومده است

بعد از شام آقا فرخ شیرینی بهم تعارف کردو صورتمو بوسیدو گفت تو باعث این همه خوشبختی و خوشحالی خونواده ما شدی .تو آدم با برکتی هستی!

ازش تشکر کردمو بعد از اینکه گفته اختیار دارین بهش تبریک گفتم و بعدش گرم صحبت شدیم

.دوست داشتم به دریا هم تبریک بگم و بهش بگم اگه هر نیازی داری من مثل حامدم بهم بگو تا کمکت کنم اما نمی شد اون خجالتی و سر به زیر بود

********

بالاخره تصمیم گرفتم برگردم اونم بخاطر اصرارای مکرر سانازو بازگشت بابا

ازاسپانیا.اون روز صبح اینقدر حالم بد بود که احساس می کردم نمی تونم رانندگی کنم

قرار بود 7 صبح راه بیفتم تا ساعت 11 خونه باشم اما به خاطر حالم 7 صبح به 3 بعد از

ظهر موکول شد کمی به تاریکی هم می خوردم البته اینم صفایی داشت .هر جوری بود به آقا

فرخ پول دآدمو یکی از عابر بانکامو دآدم بهش تا هر ماه که براش پول می ریزم بتونه

راحت پول بگیره.می دونستم که به مامانم رفتمو احساسی کار می کنم اما می خواستم ویلا

رو به نامشون کنم شاید اینجوری بهشت می رفتم.البته می دونستم که بهشت رو به بها می

دن نه بهانه

 

فصل چهارم

بابا اومده بود با یکی از دوستاش .آقای کامران رستگار .به همراه دخترشو همسرش اومده

بودن خونمون .تو ایران هیچ کس رو نداشتنو قرار بود مدتی با ما باشن .من اما حوصله

ای نداشتم .آدم وقتی می خواد به چیزی نپردازه انقدر کیس مناسب دورو برش پر میشه که

نمی دونه چی کار کنه .نفس دختر آقای رستگار درست همون کسی بود که می خواست قفل آهنی

قلبمو بشکنه .دختر خواستنی و خوش چهره ای که سعی می کرد ایرانی حرف بزنه اما نمی

تونست ومامان باباش دائما ترجمه می کردن

آقا کامران-مهرشاد جان شنیدم نجوم می خونی.علاقه داشتی؟

-بله آقا کامران .وگرنه نجوم تو ایران کاروباری نداره

نفس کمی حرف زدو من با حالت استفهامی رومو به سمت آقا کامران کردم که چی می گه

آقا کامران خندیدو چیزی بهش گفتو در ادامه گفت:می گه مهرشاد خیلی بامزه حرف می زنه

و اینکه گفت تو چی گفتی که من بهش گفتم

به نفس لبخند زدمو چیزی نگفتم نمی دونم تو کشورشون این حرفو به چه کسی می زنن .به

یه خل وچل .به کسی که دوسش دارن یا به یه بچه!

مهدیه خانوم مامان نفس با ساناز خیلی جور شده بودو دائما باهم می خندیدن بالاخره

سانازو مهدیه خانوم از جاشون بلند شدنوو باهم به سمت اتاق ساناز رفتن.خوش به حالشون

چه دل خرمی دارن اینا.اما نفس به جای اینکه بره وبا سانازو مادرش همکلام بشه گیر

داده بود به من .18 سالش بود مطمئنا اگه می تونست باهام حرف بزنه ازبس حرف می زد کله مو می خورد.شیطنت از سرو روی خوشگلش می بارید.با لبخندو چشمای پر از شرارت بهم نگاه می کردو سرشو تکون می داد.باباو آقا کامران کلا پا شدن رفتن تو حیاط تا بابا درخت قدیمی خونمونو به آقا کامران نشون بده!

عجبا.حالا نیست من انگلیسیم خوبه همش دستو پاشکسته تو ذهنم جمله می چیدم تا بهش یه

چیزی بگم .بالاخره به ظرف میوه اش اشاره کردمو گفتم بخور

انگار منتظر این حرف من بود چون از رو مبلش بلند شد و اومد کنارم نشست و یه چیزی گفت که نفهمیدم دوباره تکرار کرد بازم نفهمیدم این بار با خنده برام پانتومیم رفت تا اینکه فهمیدم میگه من شبا میوه نمی خورم

منم به ایرانی گفتم اما من می خورم طبق معمول سلیقه م یه پرتقال برداشتمو مشغول قاچ

کردنش شدم .دقیق شده بود روکارایی که دارم انجام می دم .یه قاچ برداشتم بهش تعارف

کردم وقتی دستشو به علامت نفی تکون داد خودم با ملچو مولوچ خوردم .اینقدر با ولع می

خوردم که هی آب دهنشو قورت می داد وقتی تموم کردم اشاره کرد که می خواد پرتقال بخوره

.منم گفتم لازم نکرده .

منظورمو نفهمید با لبخند خواست پرتقال برداره که من نذاشتم .دوباره خاست برداره که

بازم نذاشتم نمی دونم چی گفت شاید فحش داد اما محکم زد تو شونمو روشو ازم برگردوند

فکر کرد شاید من بهش پرتقال می دم اما من کل پرتقالا رو از تو دیس و بشقابا جمع کردمو ریختم تو سبد چوبی رو میز انتهای سالنمون .سبدم با خودم بردم آشپزخونه و رو میز گذاشتم آخیش دلم خنک شد

خواستم از آشپزخونه بیام بیرون که دیدم جلو راهم ایستاده .زبونمو براش درآوردمو

گفتم:حال کردی؟؟

برگشت یه چیزی گفتو موهامو کشید

-اه نکن فکر کردی اینجا خارجه که راحت بهم دست می زنی ؟

فکر کنم فهمید طلبکارانه و با حالت دعوا این حرفو بهش زدم چون دوباره موهامو

کشید و با عصبانیت زیر لب یه چیزی گفت و رفت حیاط پیش بابا اینا

فصل پنجم

یه هفته از بودن خونواده ی آقای رستگار تو خونمون می گذشتو روز به روز به صمیمیتمون

افزوده می شد.این وسط من تنها مشکلم با نفس بود که با چشماش قلبمو آتیش می زد.جدیدا

با نهال و فرنوش دوتا دختر عموهام دوست شده بودو اشکانم تندتند میومد خونمون.کنار

امیرسجاد نشسته بودمو مثلا داشتم به صحبتاش گوش می کردم

امیرسجاد-مگه نه مهرشاد .نظرتو چیه؟

-چی؟

-خسته نباشی بنده داشتم گل لگد می کردم واسه جنابعالی

کمی فکر کردمو خواستم بحث رو عوض کنم به خاطر همین گفتم :امیر این تیشرتتو از کجا

خریدی خیلی بهت میاد

چشماشو ریز کردو شروع کرد به بررسی کردن سر من

-چته امیر -حالت خوبه ؟سرت ضربه ندیده؟

-واسه چی؟

-واسه اینکه این تیشرتو بابات چند وقت پیش جلو چشم خودت به من هدیه داد سوغاتیمه

مهرشاد

عجب سوتی دآدم من .نفس حبس شده مو بیرون فرستآدمو گفتم : حال تو هم خوب نیست

پسر.آخه آدم میره موهاشو رنگ کنه؟؟ اونم شرابی

-هووی خب بهم میاد

-دلیل نمی شه چون بهت میاد بری از این کارا کنی .تو الآن دامآدمونی می خوای خاطرخواه

جمع کنی؟

امیر سجاد که فهمیده بود شوخی می کنم گفت:جدا بده؟ خودت رو نمی گی هر مدل مویی مد می شه میری همون سمت

-نه ولی خب اگه سنت به سی رسید دیگه از این کارا نکن .من خب مجردمو تنوع طلب.

تازه کی موهامو رنگ کردم ؟

-خب ما که مثل تو خدادادی چشم در نمیاریم باید به خودمون برسیم دیگه

-من کجا چشم در می ارم پسر به این خوبی ام

-اه اه چه از خود متشکری تو مهرشاد.

صدای زنگ خونه بلند شد می دونستم اشکان ودخترا برگشتن .من نمی دونم این پسرعموی من

خونه زندگی نداره ؟ گفتیم آقا کامران اینا اینجا بموننو هتل نرن نگفتیم پشت بندش

خونمون مهمان سرا بشه که

اشکان-به سلام امیرجون .اشکان لپمو کشیدوگفت:چطوری مهرشاد

بهش دهن کجی کردموچیزی نگفتم

همین طور که بدون اینکه به صفحه ی گوشیش نگاه کنه اس ام اس تایپ می کرد با چشمو ابرو با امیر سجاد حرف می زد

-سرت شلوغه اشکان جون لازم نیست دخترارو ببری بگردونی .نهال وفرنوش که ماشین دارن

.بنزینم نبود من می دم بهشون

اشکان نیشش باز شدو گفت:نه واسه بعضی ها وقت دارم

می دونستم منظورش نفسه

رو کرد به امیرسجادوگفت:واقعا تیکه ای یه ها.من موندم اون خارجی ها چطور ولش کردن

امیرسجاد-از کجا می دونی ولش کردن؟

-باهام دوست شه یه لحظه هم دست از سرش برنمی دارم

نیشخند زدمو رو بهش گفتم:البته کوپنت که تموم شد می ری سراغ بعدی

خندیدو گفت:ما اینیم دیگه

اه اه چه بدم میومد از قیافه ی ساسی مانکنیش .همیشه عقم می گیره ازش .نمی دونم چه

جوری خودشو تو آینه می بینه

با سروصدای دخترا که وارد سالن شدن سکوت کردوبا نگاهی که مثلا شیفته وعاشق بود به

نفس چشم دوخت .حوصله نداشتم با این کاراش به قلبم چنگ بزنه و اعصابم بهم بریزه

.بعد از یه سلام کوتاهی که به هر سه تا دختر کردم از جام بلند شدم و به سمت اتاقم

رفتم.لحظه شماری می کردم تا اشکان اینا شرشونو کم کننو برن .ازبس از حرص لبامو گاز

گرفته بودم لبام باد کرده بود.رفتم سمت آینه و به صورتم خیره شدم.یعنی من می

خواستمش؟یعنی عاشق شده بودمو باید این راز رو درون خودم نگه می داشتم؟موهای مشکیمو که رو چشمام ریخته بودن کنار زدم .چشمای آبیم از غم تیره تر شده بود و رنگ صورتم از ناراحتی و فشار به زردی می زد رومو از آینه گرفتم و رفتم سمت تختمو طاق باز روش خوابیدم

نمی دونم چقدر گذشت که با دستای کسی که رو صورتم می کشید چشمام باز شد.مثل برق گرفته ها شده بودم چون صاحب اون دستا کسی نبود جز نفس

خیز برداشتم و رو تخت نشستم و با چشمای باز بهش خیره شدم .چیزی نداشتم که بهش بگم .اگه می گفتم هم نمی فهمید مثل آدمی که خلافی مرتکب شده باشه کز کرده بود به دیوار.من دوسش داشتم اینو مطمئن بودم اما اون.نه امکان نداشت .امکان نداشت دوستم داشته باشه

.سرمو بین دستام گرفتمو تندتند نفس کشیدم.حالم داشت بد می شد.اسپریمو جوری که نبینه

برداشتمو فوری به سمت دستشویی اتاقم رفتم.

صدای در زدناش می اومد.چشمام سرخ شده بود. در دستشویی رو باز کردمو اومدم بیرون.به

انگلیسی گفت :ببخشید که ناراحت شدی

سرمو تکون دآدمو گفتم:نه من ناراحت نشدم

شروع کرد به گریه کردنو خودشو انداخت تو بغلم .نمی دونستم چیکار کنم؟ منم بغلش کنم

یا از خودم جداش کنم؟ هیچ کاری نکردم گذاشتم خودشو خالی کنه بعد از چند لحظه سرشو

از رو سینه م برداشتو با لهجه ی قشنگی و به سختی به فارسی گفت:مهرشاد من دوستت دارم

عاشقتم

باورم نمی شد ازش فاصله گرفتمو گفتم:نه

چشماش پر از آب شدو به انگلیسی گفت:خواهش می کنم اگه دوستم نداری هم نگو .بذار

باهات باشم .بذار پیشت باشم من بی تو می میرم

به حرفش اعتنایی نکردم در حالی که نفس نفس می زدم به سمت پنجره اتاقم رفتمو درش رو

باز کردم و گفتم:بقیه کجان؟

گفت:نیستن

گفتم:کجا رفتن

گفت:ساناز رفته خونه امیر. بابا اینا هم رفتن بیرون بگردن

خسته شدم از بس انگلیسی گفتم با زور گفتم :تو چرا نرفتی؟

گفت:بهانه سردرد آوردم

دیگه نمی دونستم چی بگم اون شروع کردو گفت: بذار تو این یه مدت حسرت به دل نمونم

نمی دونستم منظورش چیه .تنها چیزی که می دونستم این بود که اونا بعد از عید می رفتن

.امروز 21 اسفند بود.وقت زیادی برای با هم بودن نبود اما اون می خواست اجازه بدم که

تو این مدت باهم باشیم ومن می دونستم که خودمم دلم می خواد اما نمی خواستم عاشق ترش

کنم .نمی خواستم خودم عاشق تر بشم .نمی خواستم بدونه که منم دوسش دارم .اما می

دونستم که ما می تونیم تو این مدت با هم باشیم من از خدام بود.قلبم می گفت آره مغزم

می گفت نه .اما من از خدا معذرت خواستمو با مغزم جنگیدم .بعد از کمی مکث گفتم :قبوله

لبخند رو لباش نشستو با خوشحالی پرید بالا .تو دلم گفتم انگار تحفه ام حالا .همونجور

روبروی هم ایستاده بودیم که دیدم نفس زیر زیرکی بهم نگاه می کنه و سرشو به راست خم

کرد.خندم گرفته بود.سرمو انداختم پایینو خواستم اذیتش کنم .مثل همیشه که تخس می شدم

.می دونستم که پایبند به مسئله محرمو نامحرم نیستم فقط گاهی برای اذیت اینو اون می

گفتم دست نزن گناهه .نفس منتظر بود من عکس العملی نشون بدم اما من خیال نداشتم کاری

کنم

با حرص اومد جلوم ایستادو گفت:مهرشاد

لبخندمو خوردم و با بی تفاوتی بهش نگاه کردمو گفتم:چیزی شده؟؟

دستمو گرفتو منو به سمت آینه قدی اتاقم بردو کنارم ایستاد.تصویر منو نفس تو آینه

افتاده بود با دیدن این تصویر لبخند رو لبم نشست ما به هم می اومدیم .اما چه حیف...

نفس دستمو دور کمرش حلقه کردو به طرفم برگشت دستمو از رو کمرش برداشتم .اخم کردو

دوباره این کار رو تکرار کردو خودش رو بهم چسبوندو سرش رو رو سینه م گذاشت .دیگه نمی تونستم خودمو کنترل کنم محکم تو بغلم گرفتمشو موهاشو بوسیدم.هر دومون غرق لذت بودیم باورم نمیشد این قدر آرامش به دست بیارم یه دفعه یاد دردم افتآدمو بغض کردم.دستام شل تر شد به حدی که کلا آزاد شد.نفس سرشو بالا آوردو با چشمای شیطونش بهم نگاه کرد.کم کم چشماش رنگ غم گرفتو گفت:نمی دونستم اذیت می شی

دستمو رو لبش گذاشتمو گفتم:نه موضوع چیز دیگه س

همونطور دستمو بوسی دو بعد دستشو انداخت دور گردنمو سرمو به سمت پایین کشیدو به چشمام زُل زدو به اسپانیایی چیزی گفتو مشغول بوسیدن لبهام شد.

غرق لذت بودیم اما دیگه نمی تونستم نفس بکشم .صورت نفسو عقب کشیدمو خودم نشستم

همونجا رو فرش.نفس از این کار من ناراحت شده بود اما چند لحظه بعد مثل اینکه

فهمید مشکل نفس تنگی دارم.شروع کردم به سرفه کردن اونم پشت سر هم و متداول.نفس گریه می کردو دور خودش می چرخید بالاخره بهش اشاره کردم که از تو کشوم اسپریمو بیاره

وقتی اسپری زدم بهتر شدم اما هنوز به خاطر سرفه های وحشتناکم از چشمام اشک

میومد.حال نفس از من بدتر بود.برای اینکه ناراحت نشه گفتم چیزی نیست

گفت:آسم داری؟

چیزی نگفتم سرمو تو بغلش گرفتو بعد از چند لحظه پاهاشو کشیدو سرمو رو پاهاش گذاشت .یاد مامانم افتادم همیشه حسرت اینو داشتم که سرمو رو پاهاش بذارم چشمامو بستم تا احساس کنم سرم رو پاهای مامانمه .نفس انگشتاشو لای موهام فرو می بردو نوازشم می کرد.حس خوبی بود حسی که تجربه ش نکرده بودم .هیچوقت نمیدونستم تا این اندازه تشنه ی محبتم

.بی مادری هم بدتر از نامادریه .شاید نامادری خوب در بیاد و به آدم برسه و محبت کنه

اما بی مادری هیچوقت به آدم محبت نمی رسونه

سرمو از روپاهای نفس برداشتمو سرجام نشستم .چشماش پر از غم بود.دلش برام سوخته بود

نمی خواستم نسبت بهم ترحمی داشته باشه .از جام بلند شدمو دستمو به سمتش دراز کردم

.دستمو گرفتو از جاش بلند شد

فصل ششم

فکر می کردم بودن با نفس منو به آرامش می رسونه اما اوضاعمو بدتر کرده بود .من خیلی

بیشتر از اون که فکرشو بکنم بهش وابسته شده بودمو نبودش برام سخت بود. .فکر نمی کردم نفس اینقدر مهربون باشه زندگیم رو عوض کرده بود وقتایی که می نشستم تا کتابمو بنویسم کنارم می نشستو میوه برام قاچ می کردو باهم می خوردیم .بابام و ساناز اینقدر از رابطه

ی منو نفس راضی بودن که کلا مشهود بود البته اونا نمی دونستن منو نفس همدیگه رو

بوسیدیم یا بغل کردیم. اونا از رابطه اخلاقیمون که مهربون شده بودیم راضی

بودن.پدرو مادر نفس هم کوچکترین ناراحتی مبنی بر اینکه نفس زیاد میاد تو اتاق من نمی

کردنو انگار براشون عادی شده بود.نمی دونم چرا حس می کردم بابام می خواد راجع به

نفس باهام صحبت کنه به هر صورت من هر بار فرار می کردمو نمی ذاشتم حرف بزنه .فردا عید

می شد.

یه سال نوی متفاوت برای من می شد این بار قلبم مهمون داشت و نمی خواست مهمونشو بیرون

بندازه

به ساعت نگاه کردم 12 نیمه شب بود و خوابم نمی برد.ضربه های آرومی به در اتاقم

خورد.نمی دونستم کیه اما اگه نفس بود خیلی دیوونه بود

آروم قفل در رو باز کردمو دیدم که نفسه .فوری اومد تو اتاقو نفس حبس شده شو بیرون

داد

-نفس دیوونه شدی؟ریسک بزرگی کردی .چی کارم داری؟

-خوابم نمی بره بیا بریم تو حیاط آخرین شب این سالو دعا کنیم

-دیوونه برو اتاقت زشته .اگه ببیننمون بد میشه

- فقط همین یه بار

- نه برو اتاقت بخوابو الکی بد ناممون نکن

-خب ما که نمی خوایم کاری کنیم میریم تو حیاط حرف می زنیمو برای سال جدیدمون دعا

می کنیم

-همین که گفتم

-تو اصلا منو دوست نداری

-نفس خسته شدم. اینقدر انگلیسی حرف زدم تو زبان فول شدم به خدا.بابا برو بگیر بخواب

با حالت قهر لباشو جمع کردو بهم اخم کرد

خدا رو شکر بهش بر خورد.هنوز جمله ی بعدی تو ذهنم ساخته نشده بود که محکم در اتاقمو بستو

رفت

خوابم که نیومد هیچ .بدتر اگه میخواست بیادم دیگه پرید.اینم کنترل اخلاقی

نداشتا.رو تختم نشستمو بدون اینکه لامپ یا چراغ خواب رو روشن کنم به پنجره م چشم

دوختم .یعنی تهش چی میشد؟اگه می رفتم نفسو چی می کردم؟نباید می ذاشتم وابسته تر

بشیم.باید شروع نشده تمومش می کردم.اون که نمی دونست دوستش دارم پس بهترین کار بی

توجهی و بد رفتاری باهاش بود

****

ساناز-مهرشاد خفه نشی الهی .اون شیرینی هارو بذار رو سفره هفت سین

مهدیه خانوم –سانی جان اینقدر حرص نخور خب بذار بخوره

-مرسی مهدیه خانوم .مگه اینکه شما هوامو داشته باشی

ساناز-تموم کردی شیرینی هارو .ای خدا من امروز از دست تو دیوونه شدم

باباو آقا کامران که با صدای ساناز به سمت آشپزخونه میومدن با تعجب به من نگاه کردن

بابا-چی شده سانی

ساناز-بابا این پسرت منو کشته

-وای چه دختر کشی ام من!!!

سانی-مسخره .منظورم چیزه دیگه ای بود

-حالا هر چی مهم کلمه کشته بود

بابا-حرفتو بزن سانی جان

ساناز-جرم اولش اینه که با قیچی رو سبزه هایی که خریده بودمو خراب کردو کوتاهشون کرد

آقا کامران-اشکال نداره عمو جون یکم کوتاه کرده دیگه

سانی جیغ کشیدو به سمت انتهای آشپزخونه رفتو سبزه رو آورد و گفت: این یکم کوتاهه؟؟؟

این اصلا قد سبزه هاش اندازه نصف بند انگشت منم نمی شه .گندماش تابلو شده

-خب موهاشو کوتاه کردم رشدش خوب بشه

بابا اینا که کلا می خندیدن اما ساناز حرص می خورد

آقا کامران- چه پسری داری که دست گل به آب می ده مهران جان

بابام خنده شو قورت دادو گفت: این گیرش به ماهی هایه سر سفره هفت سینه .اصلا علاقه

خاصی به اذیت کردن ماهی ها داره شانس آوردید بلایی سر اون زبون بسته نیاورده

ساناز در حالی که لبشو گاز می گرفت گفت: چه خیال خامی داری بابایی .دیروز اون ماهی

یه رو سر به نیست کرد فکر می کنی امیر سجاد کجاست؟

مهدیه خانوم-کجاست؟

-رفته هم ماهی بخره هم سبزه

بابا- مهرشاد حالا ما هی حرف می زنیم تو هم بخور سانی جان بگو امیر تا نرسیده

شیرینی هم بخره

از جام بلند شدم و گفتم: خب صبحونه نخوردم گشنم بود

سانی-کارد بخوره تو اون شکم نداشته ت

از آشپزخونه اومدم بیرونو دیگه صبر نکردم چیزی بگن خب چی کار کنم دوست دارم دیگه.یه

ساعت دیگه سال تحویل می شد هنوز آماده نبودم .به سمت اتاقم دویدم و فورا پریدم تو

حموم .می دونستم این کارام همش بازی یه .می خواستم به مامانم فکر نکنم .به مامانی

که خیلی دوسش داشتم .دوست داشتم اگه شیطنت می کنم مامانم دعوام کنه یا نصیحتم کنه

اما افسوس که هیچ وقت آدما اون جور که باید به دوست داشتناشون نمی رسن .نفسو دوست

داشتم اما نه به قدر مامانم .دوست داشتم برم پیشش .من اونو هیچ بار ندیدم اما راجع

بهش خیلی چیزا شنیدم.نمی دونم چقدر طول کشیده بود حمومم که صدای در حمومم بلند شد

.سانی بود

سانی-دییووونه عیدت مبارک

شامپو از دستم افتاد داد زدم چی؟؟

-عید شد دیگه .تو عین دنگلا تو حموم بودی

اه .یه بار نشد سر سفره هفت سین کنارشون بشینم .هر سال یه اتفاقی افتاده بود.یه سال

برای اینکه سر مزار مامانم باشم تو جاده بودم یه سال به خاطر تصادف تو بیمارستان

بودم .یه سال در اتاقم خراب شده بود تو اتاق گیر کرده بودم و خیلی اتفآقای دیگه که

مانع بودنم می شد .اما چه جالب هر بارش به یاد مامانیم بودم

از حموم در اومدمو لباسای نوام رو پوشیدم و موهامو به سبک جدید درست کردم .دیگه که

سال تحویل شده بود چه فرق می کرد زود برم پایین یا دیر

همه تو سالن نشسته بودنو گل می گفتنو گل می شنویدن خوش به حالشون .من که مجبور بودم

الکی خوش باشمو الکی شوخی کنم مثل همیشه .واقعا خنده ی تلخ من از گریه غم انگیز تر

است .من باید ظاهرمو همیشه شاد نشون می دآدمو دردامو پنهون می کردم .آخ اگه بابا

اینا می دونستن من چمه

-سلام عیدتون مبارک

به سمت آقا کامران رفتمو باهاش روبوسی کردم بعد از اون رفتم سمت بابا و بعدش سانی

و بعدش امیرسجاد .دیگه با مهدیه خانومو نفس روبوسی نکردم .می دونستم نفس بخاطر دیشب

باهام قهره .اما اینطوری بهتر بود درد من که درمون نمی شد مگه به معجزه .اونم حالا

معجزه چی بشه که برای من اتفاق بیوفته

-عیدی هارو رو کنید دیگه خسیسا

آقا کامران-به به مهرشاد جان لقب جدید بهمون می دی؟

-اختیار دارید تا وقتی عیدی منو ندید همون لقبتونه

بابا-عیدی سانی و نفس وا میرو دادیم تو نبودی گیرت نیومد

-ا بابا شوخی نکن یاالله بده بینیم

آقا کامران رو به مهدیه خانوم گفت: مهدیه جان عیدی این گل پسر رو بده تا آبرومونو

نبرده

مهدیه خانوم فنجونه نصفه ی چایشو گذاشتو رفت تا عیدی منو بیاره

-دیگه ؟؟بقیه چی؟؟ بابا!!!

-عجبا .بیا بگیر عیدیتو بچه که منو رسوا کردی

تراولا رو از دست بابام گرفتم و گفتم:چاکریم

سانی-چی شده طرز حرف زدنت عوض شده ؟

-همین جوری

بالاخره وقتی عیدی ها رو گرفتم راضی شدمو حمله بردم به آجیلا ..من جمله فندق

**

فصل هفتم

چقدر شهر ما با اینجا فرق داشت.شهر ما هنوزم آثار جنگو داشت اما اینجا انگار جنگی نشده بود.شهر ما پر از نخلای خرما بودو اینجا پر از آسمون خراشا.راننده تاکسی به سمت آدرسی که داده بودیم می رفت و دائما زیر لب به ترافیک و دودو دم شهر ناسزا می گفت!حسام اما با آرامش دیکشنری ایتالیاییشو درآورده بودو تندتند لغت حفظ می کرد.

حسام-حنانه چیه چرا زُل زدی به من؟

-عیب داره آدم به داداشش زُل بزنه ؟

-نخیر

راننده تاکسی –بفرمایید رسیدیم

در ماشینو باز کردمو با شوق پایین اومدم.باورم نمیشد بالاخره اومدم خونه ی خاله

جونم.چقدر دلم برای سانازو مهرشاد تنگ شده بود.

-حسام زنگو زدم زود باش دیگه

حسام-حنانه خیلی روداری بیا حداقل چمدونتو بردار

با اخم به سمت چمدونم رفتمو رو زمین کشیدمش .در خونه باز شدو ساناز بدوبدوبه سمتمون

دوید

ساناز-وای حانی چه بی خبر اومدید. خوش اومدید بچه ها

با ساناز روبوسی کردمو به همراهش به سمت ساختمون خونشون که نمای آجری داشت رفتیم

حسام-سانی خانوم نامزد کردی خوشگل تر شدی ها

سانی-راس می گی حسام؟

-شوخی می کنه حسام. تو جدی نگیر

ساناز بهم چشم غره رفتو خواست حرفی بزنه که عمو مهران و امیر و یه خانومو آقای غریبه اومدن سمتمون.پس مهرشاد کجاست!!

با همشون عید دیدنی کردیمو رفتیم داخل خونه.سبک و چیدمان خونه مثله همیشه به روز شده بودو سلیقه ی سانی توش به چشم می اومد

عمو مهران-خوش اومدید بچه ها.مامان بابا کجان

-عمو جون اونا مسافرت بودن .ما رو عید تنها گذاشته بودن ما هم تصمیم گرفتیم بیاییم اینجا

عمو-خیلی خیلی خوش اومدید

امیرسجاد-حسام از شرکتت چه خبر ؟رو به راه شد؟

-فعلا که آره تا ببینم چی میشه

آقا کامران-اوایلش سختی داره اما بعدش خوب می شه .البته با سعی بسیار

حسام –بله حق با شماست

وای چرا کسی نمی گه مهرشاد کجاست .دارم می میرم از دونستن جواب این سؤال.اینام که همش چرندیات خودشونو می گن.

حسام به خیارش نمک زدو گفت: اگه کارمندام با دلو جون کار کنن که خوبه اما احساس می کنم این طور نیست.ا راستی مهرشاد کجاست

نفس حبس شدمو بیرون دآدمو تو دلم داداش خودمو دعا کردم .خدا خیرت بده اینا که چیزی

نمی گن

ساناز-با نفس دختر آقا کامران رفتن فدک

نه.یعنی مهرشآدم نامزد کرد!! امکان نداره یعنی بی خبر؟ چقدر خوش خیال بودم من.

حسام-بی خبر عمو مهران؟؟

عمو-چی بیخبر

-نامزدی مهرشاد دیگه

نیش همه باز شد که سانی گفت:نه بابا چه نامزدی ای .فقط باهم رفتن بگردن

آخیش .الهی قربونت برم سانی جونم.اصلا واسه چی با دختره رفته بیرون؟من

مهرشاد رو میشناسم حتما دلش پیشش گیره

کلا دمغ شدم و پسته رو نخورده دوباره گذاشتم تو ظرف آجیل

ساناز-حنانه چیه کم حرف شدی تو؟

-کی من؟نه بابا خیلی خسته ام

مهدیه خانوم-ساناز جان حنانه خانوم و ببر تا استراحت کنه

از مهدیه خانوم تشکر کردمو به دنبال سانی از پله ها بالا رفتم

ساناز-چی می کنی دختر ازدواج نکردی؟

چپ چپ بهش نگاه کردمو گفتم :بی خود سن ازدواجو پایین نیار.من هنوز بیست سالمه وخیلی

بچه م

-اوووه.گربه دستش به گوشت نمی رسه می گه پیف پیف بو می ده

رو تخت نشستمو گفتم:اون گربه س.نه من که می تونم آمار خواستگارامو بهت بدم.سن ازدواج باید برای یه دختر 25 سال باشه

-نه بابا

-بله بابا.اگه دختر درستو حسابی و تحصیلکرده باشه باید سن ازدواجش این باشه

-اووه بابا کم آوردم من بگیر بخواب

ساناز در اتاقو بستو رفت.چقدر دلم براش تنگ شده بود همیشه سر این مباحث با هم بحث

داشتیم.نگرشامون کلی باهم فرق می کرد.ساناز وقتی فوق دیپلمشو تو کامپیوتر گرفت دیگه

ادامه نداد و ازدواج کرد اما من هنوز که هنوزه راسخم تا روانشناسی رو تا تهش برم .چهره ی دلنشین مهرشاد جلوی چشمامو گرفت و منو به آرومی به خواب برد

نمی دونم ساعت چند بود که با صدای ساناز از خواب بلند شدم

-پاشو دختر کوه که نکندی حالا خوبه هوایی اومدی

-آخ

  انتشار : ۳۱ شهریور ۱۳۹۴               تعداد بازدید : 588
كسب درآمد اينترنتي روزانه حداقل100هزار تومان تضميني

كسب درآمد اينترنتي روزانه حداقل100هزار تومان تضميني

⚡ این پکیج دربهمن سال 1402 آپدیت شد⚡ ✨ با پول یک چیپس و پفک صاحب کسب و کار پردرآمد شوید✨ فقط تا مدت محدود سلام دوست خوبم اگه از زندگي و كارت رضايت نداري.. اگه از وضعيت روحي و بي پولي خسته شدي.. اگه احساس ميكني هميشه تو تمامي كارها بازنده اي و اعتماد به نفس پاييني ... ...

پکیج حرفه ای کسب درآمد میلیونی ( تضمینی و تست شده)

پکیج حرفه ای کسب درآمد میلیونی ( تضمینی و تست شده)

بسم الله الرحمن الرحیم ✓آپـدیـت جـدیـد فروردین مـاه ۱۴۰۳✓  **کسب درآمد از اینترنت روزانه تا ۲/۰۰۰/۰۰۰ میلیون تومان تضمینی و تست شده** ☆☆آموزش صفر تا صد کسب درآمد اینترنتی بالای ۵۰/۰۰۰/۰۰۰ میلیون تومان ماهانه، پشتیبانی ۲۴ ساعته ۷ روز هفته، ۱۰۰%حلال شرعی، کاملاً واقعی و ... ...

راهنمای پین اوت صفحه آمپر و قطعات الکترونیکی و انزکتوری خودرو

راهنمای پین اوت صفحه آمپر و قطعات الکترونیکی و انزکتوری خودرو

یکی از مراحل عیب یابی و رفع عیب سیستم های الکتریکی و الکترونیکی خودرو، شناخت محل دقیق پایه ها و تست سیم و یا قطعه مربوطه می باشد بدین منظور تعمیرکاران از کتابچه ها و نقشه های متعددی استفاده می کنند در اختیار داشتن چنین نقشه هایی نیازمند صرف هزینه و مطالعه کتابهای تعمیراتی ... ...

نمونه سوالات کارشناس امور زمین با پاسخنامه

نمونه سوالات کارشناس امور زمین با پاسخنامه

دانلود نمونه سوالات کارشناس امور زمین با پاسخنامه قانون جلوگیری از خرد شدن اراضی کشاورزی و باغی به همراه جزوه + خلاصه نکات قانون حفظ کاربری اراضی زراعی و باغی به همراه جزوه + خلاصه نکات قانون ضوابط واگذاری اراضی ملی و دولتی به همراه جزوه + خلاصه نکات به همراه نکات مهم و ... ...

دانلود طرح لایه باز اعلامیه ترحیم (11) (دانش یاران)

دانلود طرح لایه باز اعلامیه ترحیم (11) (دانش یاران)

دانلود طرح لایه باز اعلامیه ترحیم (11)   دانلود طرح لایه باز اعلامیه ترحیم لطفا جهت دانلود فایل عملیات خرید را انجام دهید توجه داشته باشید بعد از اتمام خرید فایل در دو نسخه قابل دانلود می باشد 1- دانلود فایل از لینک 2 - دانلود فایل ازایمیل وارد شده توسط شما در صورت به ... ...

دانلود کتاب صوتی اندازگیری سنجش و ارزشیابی آموزشی دکتر سیف

دانلود کتاب صوتی اندازگیری سنجش و ارزشیابی آموزشی دکتر سیف

دانلود کتاب صوتی اندازگیری سنجش و ارزشیابی آموزشی دکتر سیف با فرمتmp3  کتاب اندازه گیری سنجش و ارزشیابی آموزشی از دکتر علی اکبر سیف یکی از کتاب هایی است که شما را با مفاهیم و اصطلاحات مهم حوزه های سنجش اندازه گیری و ارزشیابی آموزشی آشنا می کند .دانشجویان و اساتید و ... ...

آموزش کامل گنج یابی در ایران (پکیچ دفینه و زیرخاکی مشک آبادی)

آموزش کامل گنج یابی در ایران (پکیچ دفینه و زیرخاکی مشک آبادی)

تمام اطلاعات و منابع مهم گنج یابی و دفینه یابی به زبان فارسی در این مجموعه موجود است. دانلود بزرگترین مجموعه آموزش کامل گنج یابی و نشانه های دفینه (پکیج دفینه و زیرخاکی مشک آبادی) مجموعه بزرگ و کم نظیر  آموزش کامل گنج یابی در ایران، اولین کامل ترین پکیچ گنج یابی و نشانه ... ...

دانلود "کتاب صدای خود را آزاد کنید"pdf+فایلهای تمرینی

دانلود "کتاب صدای خود را آزاد کنید"pdf+فایلهای تمرینی

دانلود کتاب"صدای خود را آزاد کنید" نوشته : راجر لاو pdf+فایلهای صوتی تمرینی همراه کتاب با یادگیری تکنیکهای ساده راجر لاو هر کسی می تواند صاحب صدایی قوی برای صحبت کردن و صوتی زیبا برای خواندن شود. او با نظریه انقلابی و ارائه مفهوم صدای میانی،شما را به دنیای جدیدی از ... ...

دانلود  نمونه سوالات تستی مهارتهای هفتگانه icdl

دانلود نمونه سوالات تستی مهارتهای هفتگانه icdl

دانلود pdf رایگان نمونه سوالات icdl با جواب، برای داوطلبانی که به دنبال آمادگی برای آزمون icdl هستند، بسیار مفید است. این فایلها حاوی بیش از 1500 سوال در موضوعات مختلفی از جمله کار با ویندوز، صفحه‌آرایی، اکسل، اکسس و… است که به صورت کاملاً رایگان در اختیار شما قرار می‌گیرد. ... ...

نرم افزار اندروید دیکشنری آلمانی به آلمانی لانگنشایت برای خارجی زبان ها ( Langenscheidt Großwörterbuch Deutsch als Fremdsprache )

نرم افزار اندروید دیکشنری آلمانی به آلمانی لانگنشایت برای خارجی زبان ها ( Langenscheidt Großwörterbuch Deutsch als Fremdsprache )

Langenscheidt Großwörterbuch Deutsch als Fremdsprache   اگر با زبان آلمانی سرو کار دارید و تحقیق کرده باشید، حتما اسم موسسه Langenscheidt را شنیده اید. این دیکشنری که تقریبا تمام دبیران زبان آلمانی به بی نظیر بودن این دیکشنری هم عقیده هستند، دارای یکی از گسترده ترین دایره ... ...

کتاب صوتی پاک زیستن - انجمن معتادان گمنام

کتاب صوتی پاک زیستن - انجمن معتادان گمنام

کتاب صوتی پاک زیستن انجمن معتادان گمنام NA   درباره کتاب: هر روزی که ما پاک زیسته و اصول روحانی بهبودی را تمرین می کنیم, حقایق بیشتری آشکار می گردند. اولین نسخۀ کتاب پاک زیستن در سال 1983 نوشته شد اما آغاز این پروژه حتی به پیش از این تاریخ نیز مربوط می گردد. این ... ...

پکیج آموزش فعالسازی انرژی درون و پرورش نیروهای درون

پکیج آموزش فعالسازی انرژی درون و پرورش نیروهای درون

پکیج آموزش فعالسازی انرژی درون که به شما فعال کردن چاکرا ، کندالینی ، انرژی درمانی ، قدرت پرانا و خیلی آموزش های فوق العاده دیگر که در ادامه معرفی خواهند شد آموزش داده خواهد شد. شما با دو کتاب "انرژی درون" با 500 صفحه و "پرورش نیروهای درون" با 150 صفحه می باشند آشنا خواهید ... ...

دانلود کتاب صوتی ترک آسان سیگار

دانلود کتاب صوتی ترک آسان سیگار

عنوان کتاب: ترک آسان سیگار نویسنده: آلن کار مترجم: کاوس نویدان گوینده: علی همت مومیوند فرمت فایل ها: mp3 تعداد فایل ها: 17 حجم کل فایل ها: 100 مگابایت مدت زمان پخش: 9ساعت و 3 دقیقه زبان: فارسی توضیحات: کتاب صوتی ترک آسان سیگار نوشته‌ی آلن کار، پرفروش‌ترین ... ...

دانلود کتاب صوتی کلیدر (مجموعه کامل)

دانلود کتاب صوتی کلیدر (مجموعه کامل)

عنوان کتاب: کلیدر (مجموعه کامل جلد 1 تا 10) نویسنده: محمود دولت آبادی گوینده: فیروزه غفوری پور فرمت فایل ها: mp3 تعداد فایل ها: 10 جلد کامل حجم کل فایل ها: 1560 مگابایت زبان: فارسی توضیحات: کتاب «کلیدر» نوشته محمود دولت آبادی است. کلیدرمشهورترین و بلندترین رمان ... ...

جامع ترین پکیج مخ زنی و جذب دختر

جامع ترین پکیج مخ زنی و جذب دختر

راه های مخ زنی دخترها   این دفعه با یک سری مطالب نو اومدم خدمتتون و قبل از هر چیز باید بگم که این مطلب هیچ ربطی به خانمها نداره لطفا حتی سعی نکنن یه کمش هم بخونن چون در پایان من جلوی دستتون نیستم که دمپایی به طرفم پرتاب کنید(کار دیگه از دستتون بر نمی یاد) برای همین ... ...

پکیج صداسازی متود CVT

پکیج صداسازی متود CVT

پکیج زبان اصلی متود صداسازی CVT: شامل کتاب 274صفحه ای به زبان انگلیسی + کتاب خانه صوتی (شامل 421 فایل صوتی برای مردان و 416 فایل صوتی برای زنان) + کتاب فارسی ترجمه شده (فقط دو فصل اول که پایه ای ترین مفاهیم این متود را تشکیل می دهند ترجمه شده است .)Complete Vocal ... ...

دریافت فایل : پکیج صداسازی متود CVT
آموزش تصویری روش پژوهش گراندد تئوری(سریع-ساده و کاربردی)

آموزش تصویری روش پژوهش گراندد تئوری(سریع-ساده و کاربردی)

گراندد تئوری (نظریه زمینه ای) روشی است که برای اولین بار در سال 1967 توسط دو محقق به نام گلیزر و اشتراوس مطرح شده است. این روش منجر به ایجاد شکل معروفی از تحقیق و بررسی در حوزه های آموزش و پژوهش سلامت شده است. در این روش تاکید بر روی نسلی از نظریه مبتنی بر داده است . به ... ...

فایل دروس تئوری و عملی کلاس مربیگری درجه C فوتبال آسیا

فایل دروس تئوری و عملی کلاس مربیگری درجه C فوتبال آسیا

دوره مربیگری c آسیا نخستین مدرک معتبری است که در AFC دارای اعتبار ویژه ای است و از نگاه این فدراسیون فردی به عنوان مربی شناخته میشود که مدرک این دوره مربیگری را اخذ کرده باشد .این دوره ،‌ توسط مدرسین تایید شده از این نهاد و طی آموزش دو هفته ای برگزار میشود و شرکت کنندگان در ... ...

پاسخنامه سوالات معاد شناسی و مرگ آگاهی - در زندگی

پاسخنامه سوالات معاد شناسی و مرگ آگاهی - در زندگی

بسمه تعالی پاسخنامه سوالات معاد شناسی و مرگ آگاهی در زندگی سایت نهاد 7 جلسه باهم، سوالات ترم جدید   معرفی درس: در این درس حجت الاسلام مسعود عالی در 7 جلسه به آثار یاد مرگ در زندگی روزمره می پردازد موضوع این درس زندگی پس از مرگ است. استاد با گفتاری ساده و روان در این ... ...

آموزش تصویری روش پژوهش پدیدارشناسی(ساده و کاربردی)

آموزش تصویری روش پژوهش پدیدارشناسی(ساده و کاربردی)

روش تحقیق پدیدارشناسی Phenomenology  هدف پژوهشگر از اجرای طرح تحقیق پدیدارشناسی آن است که معنی یک پدیده یا مفهوم مورد مطالعه را از نظر یک گروه افراد بررسی کند این روش جز روش های کیفی پژوهش بوده که به بررسی تجارب زیسته افراد در مورد یک پدیده خاص می پردازد لذا در این دوره ... ...

کتاب معلم Nuevo prisma libro de profesor (A2)

کتاب معلم Nuevo prisma libro de profesor (A2)

دانلود کتاب معلم نوو پریسما آ2   فایل به صورت pdf با کیفیت خوب و برای راحتی در تدریس یا آموزش کتاب نوو پریسما A2  می باشد. کتاب Nuevo Prisma A2 با ساختار جدید بر اساس متد قبلی این مجموعه جهت فراگیری زبان اسپانیایی ویژه بزرگسالان توسط انتشارات Editorial Edinumen به چاپ ... ...

دانلود pdfکتاب اسرار نشانه ها ( کاملترین کتاب الکترونیکی مرجع رمز گشایی علائم و نشانه ها ۱۶۲ صفحه رنگی pdf به زبان فارسی)

دانلود pdfکتاب اسرار نشانه ها ( کاملترین کتاب الکترونیکی مرجع رمز گشایی علائم و نشانه ها ۱۶۲ صفحه رنگی pdf به زبان فارسی)

کتاب  اسرار نشانه ها فهرست مطالب از نظر حقوقی دفینه چیست ؟ قبل از هر چیزی نشانه های دفینه را بشناسیم نشانه های دفینه چگونه رمز گشایی میشوند معانی آثار و علائم دفینه : درخت – بت خانواده – شیر – کوزه های خالی -اسب و اسب سوار – جای پا شکل چارق یا کفش – نماد دنده و ... ...

آموزش تله کینزی (کنترل اجسام با نیروی ذهن)

آموزش تله کینزی (کنترل اجسام با نیروی ذهن)

تله کینزی یکی از رایج ترین و جالب ترین کینزی ها می باشد که شما به وسیله آن می توانید اجسام را با نیروی ذهن خود ، به حرکت در بیاورید. شاید تا الان مقالات و کتاب های زیادی در مورد تله کینزی خوانده باشید و با خود فکر کنید که این کتاب هم یکی از همان کتاب ها است ولی باید بدانید ... ...

دانلود جزوه بیوشیمی بالینی (منابع علوم پایه)

دانلود جزوه بیوشیمی بالینی (منابع علوم پایه)

عنوان جزوه: بیوشیمی بالینی  (منابع علوم پایه) تعداد صفحات:109 فرمت جزوه:PDF توضیحات بیشتر در مورد جزوه : دانلود جزوه بیوشیمی بالینی که مربوط به دروس علوم پایه پزشکی می باشد. این جزوه در 109 صفحه آماده شده است و کیفیت بسیار بالایی دارد. لازم به ذکر است این جزوه اسکن ... ...

نمونه سوالات انباردار رشته حسابداری فنی حرفه ای | کاردانش  با جواب

نمونه سوالات انباردار رشته حسابداری فنی حرفه ای | کاردانش با جواب

این مجموعه مناسب برای هنرجویان هنرستان های فنی و کاردانش و همچنین هنرجویان سازمان  فنی و حرفه ای و سایر آموزشگاه ها جهت آمادگی آزمون می باشد  مجموعه شامل 4 فایل PDF با بیش از 120 سوال به همراه جواب می باشد قسمتی از محتوای فایل جهت بررسی شما پیش از خرید در زیر نمایش داده ... ...

دتایل اجرایی ژاکت فلزی - ژاکت فولادی (مقاوم سازی ستون بتنی) اتوکد dwg

دتایل اجرایی ژاکت فلزی - ژاکت فولادی (مقاوم سازی ستون بتنی) اتوکد dwg

در اینجا جزئیات اجرایی کمیاب از نحوه اجرا و نقشه های مقاوم سازی ستون بتنی با ژاکت فولادی را می توانید دانلود کنید... نقشه های دانلودی در فرمت فایل اتوکد dwg و قابل ویرایش هستند... شامل : دانلود دتایل اجرایی مقاوم سازی ستون بتنی با ژاکت فلزی نحوه اتصال بولت ها به ستون ... ...

محاسبه وزن الکترود نسبت به سایز و ضخامت لوله

محاسبه وزن الکترود نسبت به سایز و ضخامت لوله

به نام خدا سلام این یک فایل اکسل میباشد که محاسبه وزن الکترود و وزن فیلر نسبت به سایز و ضخامت لوله را محاسبه میکند ، و بسیار دقیق میباشد و  چندین بار امتحان شده ، روش کار بسیار ساده هستش سایز لوله رو انتخاب کرده و بعد ضخامت لوله و یا همون اسکیجول و جنس لوله که کربن هست ... ...

دانلود نقشه اجرایی پل عابر پیاده ( مورد تایید سازمان راهداری) - اجرا شده در اکثر نقاط کشور

دانلود نقشه اجرایی پل عابر پیاده ( مورد تایید سازمان راهداری) - اجرا شده در اکثر نقاط کشور

*** دانلود نقشه های اجرایی سازه پل هوایی عابر پیاده به همراه جزئیات پل هوایی عابر پیاده در قالب یک فایل اتوکد قابل ارائه به سازمان مسکن و شهرسازی، سازمان راه داری و نظام مهندسی ***   در این مجموعه برای شما دتایل کم نظیر و ارزشمندی از نقشه های اجرایی سازه مربوط به پل ... ...

کتاب آموزش زبان آلمانی A-Grammatik به همراه پاسخ نامه و فایل های صوتی کتاب

کتاب آموزش زبان آلمانی A-Grammatik به همراه پاسخ نامه و فایل های صوتی کتاب

کتاب آموزش زبان آلمانی A-Grammatik به همراه پاسخ نامه و فایل های صوتی کتاب   کتاب آموزش زبان آلمانی A-Grammatik به همراه پاسخ نامه و فایل های صوتی کتاب ناشر کتاب: (Schubert Verlag (2010 فایل PDF کتاب به زبان آلمانی و در 187 صفحه است. فایل PDF با بهترین کیفیت و با ... ...

دانلود جزوه کامل سیگنال ها و سیستم ها استاد بابایی زاده دانشگاه شریف

دانلود جزوه کامل سیگنال ها و سیستم ها استاد بابایی زاده دانشگاه شریف

جزوه سیگنالها و سیستمها آماده برای دانلود مشخصات دانشگاه: صنعتی شریف استاد: دکتر بابایی زاده تعداد صفحات: 222 فرمت: پی دی اف PDF کیفیت: عالی حجم: 123 مگابایت نوع جزوه (تایپی یا دست نویس): دست نویس خوانا ... ...

این سایت به منظور گذاشتن برترین مطالب و آموزشها راه اندازی شده است. در صورتی که از محتوا ومطالب ما راضی نیستید میتوانید از قسمت تماس با ما پیشنهاد و یا انتقاد خود را مطرح کنید. همچنین با شرکت در نظرسنجی سایت نیز میتوانید نظردهید.

فید خبر خوان    نقشه سایت    تماس با ما